مُجرم کسی است که جِرم دارد، و جِرم یعنی سنگینی. مجرم کسی است که سنگینیِ معصیت را بر دل خویش دارد. و معصیت، عصیان در برابر خداوند است، گردنکشی در برابر قوانین هستی است؛ قوانین معنوی و مادی که البته هر دو در باطن یکی هستند.
آدمی در تاریکیهای متعدد گرفتار است، تاریکیهای درون و بیرون. آدمی در پی نجات است، در پی بیرون آمدن از زندانها و سیاهچالهای تاریکی که خودش را در آنها مییابد.
وجهِ آدمی را محلِ توجّه او میسازد. آدمی به هر چه توجه کند، از آن انرژی میگیرد، رنگوبوی آن را میگیرد و کمکم شبیه آن میشود. مثل یک دیشِ ماهواره که بسته به اینکه به کدام جهت رو کرده باشد، شبکههای خاصی را نشان میدهد.
این جهان پُر از تابلوهای راهنماست! پر از نشانه! خداوند ما را، بدون نشانههای هدایتکننده، در مسیر زندگی به حال خودمان رها نکرده است.
اگر بدانیم و به این باور رسیده باشیم که خداوند قادر مطلق است، همهچیز تحت فرمان او عمل میکند، لشگریان آسمان و زمین از آن اوست و او با علم و حکمت خویش امور عالم را پیش میبرد، ترسهای موهومِ ذهنی از وجود ما رخت برمیبندد…
دنیا با همهٔ خوب و بد و بالا و پاییناش در برابر ساحت بعدی زندگی ــ که حیات واقعی در آنجاست ــ قابل چشمپوشی است. وقتی از آدمی پرسیده میشود چقدر در دنیا ماندی، کل عمرش را در حد «یک صبح تا عصر» برآورد میکند.
اسلام، یک واژه یا مجموعهای از عقاید نیست. لذا چهبسا کسانی که در اسم مسلمانانند اما در رسم، دنبالهرویِ ابلیس.
اگر قرار باشد فقط و فقط یک آیه از قرآن کریم به عنوان اوج زیبایی این کتاب آسمانی انتخاب شود، به نظرم همین آیه است.
در عالم کثرت، وحدت را دیدن و به یکِ یگانه متصل شدن، راهِ رهایی است.
مثنوی ما سرای عاشقی است
عطر نابش عطر یاس رازقی است
هست اینجا صحبت از قرآن و یار
آنچه جانها را کند همچون بهار