وقت سحر است لادن
سحر
سحر
سحر…
ماه سحر است لادن
سحر
سحر
سحر…
مثل پرنده
باید آزاد بود
و رها
رها
رها
رها
ر
هـ
ا
ر
هـ
ا
ر
هـ
ا
ر
هـ
ا
در ماهی که
ماهِ سبُک شدن است
سبُک شدن
سبُک شدن
سبُک شدن
عین یک پرنده…
و نوبتِ پروازِ ما هم
میرسد
لادن
در وقت سحر
در ماه سحر
با پرندهها
با فرشتهها
تا خودِ عالم بالا
آنجا که سحر
ــ این زیباترین وقتِ خدا
که طعم نور و حضور میدهد
و هر آن
چون برگ درختان بهاری
که در نسیم دلانگیز بهاری
شکلی تازه به خود میگیرند
در تجلیای تازه است ــ
حقیقتِ
نابِ
زندگی است…!
نوبت پرواز ما هم میرسد
مرغ جان ما ز زندان میپرد
میرهی از حبس نفس خودپسند
ز عالم بالا صدایت میزنند…۱
▫️علیاکبر قزوینی
- علیاکبر قزوینی، مثنوی عاشقی. ↩︎