مثنوی ما سرای عاشقی است
عطر نابش عطر یاس رازقی است

هست اینجا صحبت از قرآن و یار
آنچه جان‌ها را کند همچون بهار

چون که دیگر آمده وقت سحر
نیست دیگر وقت خفتن ای پسر!

گر زنی یا مرد، قرآن را بخوان
تا بگیرد دست تو آن مُستعان

باید از قرآن بجوییم آن مسیر
کاو رهانَدْمان ز اوضاع خطیر

پس بیا اینک بخوانیم آن کتاب
تا کند بیدارمان زین مرگ‌خواب

از خدا خواهیم آن توفیق ناب
تا دهد اذن ورود اندر کتاب

از خودِ حق ما بخواهیم آن مدد
تا به سیرِ سوره‌هامان ره برد

تا سلوکی می‌کنیم از جنس جان
با تمام آیه‌های آسمان

آیه‌های آسمانی در کتاب
جان ما را تک به تک کرده خطاب

دل بده با ما در این راهِ قشنگ
تا رها گردی ز زندان، بی‌درنگ۱

تا ببینی یار خود را در سحر
تا شوی از محرمانِ باخبر

تا ببینی می‌رسد وقت وصال
آنچه گفتم نیست اوهام و خیال

چون تو، من هم سالکم اندر مسیر
پس مرا از کاملان هرگز مگیر!

جست‌وجویی می‌کنم چون صادقان
مست دیدار وی‌ام چون عاشقان

مثنوی ماست یک پرتو ز دوست
می‌برد هر جا که خاطرخواه اوست

چون نسیمی می‌وزد از کوی یار
می‌کند جان تو را عین بهار!

▫️علی‌اکبر قزوینی


  1. اشاره به بخشی از آیهٔ ۷۷ سورهٔ نحل: «…كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ…» (چون چشم بر هم زدنی یا نزدیک‌تر از آن…!) ↩︎

دسته بندی شده در: