أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ

مگر انسان ندیده است كه ما او را از نطفه‌اى آفريده‌ايم؛ پس [چرا] اینگونه آشكارا به دشمنی برخاسته است؟۱

بادهٔ قرآنی ۱۹: صحبت از دیدن است، از مشاهده، از علم حضوری، از علم دیداری ــ که به بیداری منجر می‌شود. 

خداوند نمی‌فرماید آیا آدمی کتاب نخوانده و سر کلاس ننشسته و معلم ندیده و مطالعه نکرده است، بلکه می‌فرماید آیا انسان ندیده است؟

و این انسان، با الف‌لامِ معرفه، به جنسِ انسان اشاره دارد، به انسانِ معروف، به همهٔ آدمیان، به انسان خردمند، به Homo sapiens.

اما این انسان، که خرد او در حُکم دیدگانِ درونی اوست، یعنی چشم‌هایی دارد که تصاویرِ ثبت‌شده توسط چشمانِ سَر بر شبکیه را پردازش می‌کند و آنها را به دیدهٔ تعقل می‌نگرد، چه چیز را «ندیده است؟»

ظاهراً او می‌بیند که از آبِ پستِ بی‌مقداری به وجود آمده است! آری، همهٔ ابنای بشر، چه پیامبر چه جاهل، چه حاکم چه شهروند، چه ارباب چه برده، چه ظالم چه عادل، چه روسپی چه زاهد… همه و همه از این آب شکل گرفته‌اند و در ترکیب با تخمک، سلولی شده‌اند که رشد کرده، جنین شده و روزی به عنوان نوزاد متولد شده است. 

و این تولد، تازه آغاز زحمت‌های زیاد برای دیگران (به‌ویژه برای والدین و تربیت‌کنندگان او) است تا این بچه را از خطرات محافظت کنند و کمک کنند رشد کند تا بالاخره بتواند روی پای خودش بایستد؛ چه از لحاظ جسمی و چه روانی. 

آدمی همهٔ اینها را دیده اما باز هم مُنکرِ خالق است! منکر می‌شود که پس از مرگ، باز هم به زندگی در جامه‌ای (کالبدی) دیگر ــ چه لطیف و نورانی، چه ثقیل و ظُلمانی ــ ادامه خواهد داد. 

و وای به حال دانشمندانی از این گونهٔ انسان. مثلاً استفن هاوکینگ. روزی او پای ایستادن و کلاً امکان هر نوع حرکتِ جسمی را (جز تکان دادن دو انگشت دست چپش) از دست داد و پزشکان عمری بسیار کوتاه را برای او تشخیص دادند، ولی او سال‌ها پس از آن عمر کرد و با ذهنی درخشان، برخی از پیچیده‌ترین معماهای جهان هستی را حل کرد. پای جسم را از دست داد اما با پای ذهن، با سرعت نور دوید؛ اما ندید آنچه را که باید می‌دید!۲

اینجاست که دوباره متوجه می‌شویم چرا خداوند از فعل «دیدن: یَرَ» (و نه «اندیشیدن: یتفکّرَ») برای توجه دادن به موضوعِ خلقت آدمی از نطفه استفاده کرده است. این دیدن، با توقفِ فکر حاصل می‌شود. این دیدن، نتیجهٔ مراقبه است و با تمریناتِ ذهن‌آگاهی می‌توان به آن رسید. 

اگر تنوع حیات، نحوهٔ شکل‌گیری آن روی کره زمین، نیز شروع خودِ این جهان از نقطهٔ مِه‌بانگ را مشاهده کنیم، شهودِ دلِ ما ــ و ما در سورهٔ یس هستیم که قلب قرآن است ــ گواهی خواهد داد که هوشمندی‌ای فوق‌العاده پشت همهٔ اینهاست. و این هوشمندیِ غیرقابل ادراک (که فقط می‌توان در برابر آن حیران بود و ستایش‌اش کرد)، این‌همه را بیهوده نیافریده است: «ربنّا ما خلقتَ هذا باطلاً…»۳

چنین نگاهی، بدون پیش‌داوری‌های ذهنی و فارغ از القائات علمی و شبه‌علمی ــ این دیدنِ اندیشمندانه اما بدون درافتادن در ماتریکسِ ذهن ــ نقطهٔ پایان دشمنی با خود (و خود را در منِ ذهنیِ فانی تعریف و محدود کردن) و آغاز دوستی با خداست؛ یعنی به کُلّ پیوستن و خود را قطره‌ای از اقیانوسِ هستی دیدن و جاودانه شدن. 

▫️علی‌اکبر قزوینی


  1. یس: ۷۷ ↩︎
  2. هاوکینگ خود را خداناباور می‌دانست و علاوه بر ردّ وجود خدا، اعتقاد به جهان آخرت و زندگی پس از مرگ را هم داستان‌های کودکانه می‌شمرد. هاوکینگ دربارهٔ وجود خدا می‌گوید: «پیش از آنکه ما علم را بفهمیم، طبیعی بود که به خلقت جهان توسط خدا باور داشته باشیم. اما امروز علم توضیح متقاعدکننده‌تری ارائه می‌کند.» (نقل از ویکی‌پدیا) ↩︎
  3. الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ/ همانان كه خدا را [در همه‌احوال] ايستاده و نشسته و به‌پهلو آرميده ياد می‌كنند و در آفرينش آسمان‌ها و زمين می‌انديشند [كه] «پروردگارا! اين‌همه را بيهوده نيافريده‏‌اى. منزّهى تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار.» (آل عمران: ۱۹۱) ↩︎