کنون که آمد از رَه لیلةالقدر
شده وقت رها گشتن از این قبر
کدامین قبر بدتر زین پلید است
همان نفْسی که جانت را دریده است
کنون که آمد از رَه لیلةالقدر
شده وقت رها گشتن از این قبر
کدامین قبر بدتر زین پلید است
همان نفْسی که جانت را دریده است
شب بیست و سه آمد از مَهِ یار
شبی که مینگردد هیچ تکرار
ماه رجب آمد که بگوید به عزیزان
مژده! که رسیده است کُنون فصل بهاران 🙂
آدمی در تاریکیهای متعدد گرفتار است، تاریکیهای درون و بیرون. آدمی در پی نجات است، در پی بیرون آمدن از زندانها و سیاهچالهای تاریکی که خودش را در آنها مییابد.
میکنیم اینک به نام او شروع
از سحر تا صبح کآید آن طلوع
دست ما در دستِ او وآن اولیا
کآمدند از بهر احمد اوصیا
از شراب احمدی مستیم مست
نی همین حالا، که از عهد الست…
آن کس که تو را دید ز خود رَست، حسین!
دل از همه بُگسست و به تو بست، حسین!
غیر از تو چرا یارِ دگر بُگزینیم؟
عشق تو همان کمالِ عشق است، حسین!